سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی گمان همه جنبندگان زمین ـ حتی ماهیان دریا ـ بر جویای دانش درود می فرستند . [امام باقر علیه السلام]

حامد هادوی - بازگشت

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team. ©2006
نماز ریسمان آزادی(جمعه 85 دی 8 ساعت 9:29 عصر )

با تمام بی کسی ام وقتی حس با تو بودن را به خود می گیرم می بینم که رفیقی از جنس بهترین همیشه با من است. با تمام نداریم وقتی به تو چنگ می زنم می بینم که من نیز یکی از ثروتمندترین انسانهای کره زمین هستم. با تمام دلتنگیام وقتی با تو هستم حس پروازی مستانه مرا دست می دهد. با وجود قله های تکبر وقتی همنشینم تو می شوی قله های تواضع و ذلت را یک به یک فتح می کنم. با وجود بوی متعفن خود بزرگ بینی وقتی همنواز پندارم تو می شوی گلستان عرشیان را به مشام می نشانم. ای رفیق همیشه یارم با وجود روزنه های طویل شب ظلمت لختی که درنگ خانه وجودم را با تو آرام می کنم صبح دمیدن را به تماشا می نشینم. ای مهربانم با وجود صفحات درهم تنیده فراق وقتی با تو آشنا می شوم صفحات بازگشت را یک به یک ورق می زنم. با وجود لجنزارهای پستی وقتی تو را می یابم چشمه های کمال جوشیدن می کنند. با وجود دره های خماری و سستی وقتی گذری به کوی تو می کنم قله های ظفر را به تماشا می نشینم. با وجود کوره های حرص و طمع و حسد وقتی تو را می یابم آیینه قدس را به تماشا می گذارم. ای رفیق همیشه یارم دوستت دارم. تویی که در ظلمت ها روشنای وجودم هستی. آن سان که زمین و زمان واحد شدند تا مرا از یگانه عشقم جدا کنند تو به فریادم رسیدی. وقتی در چکاچک پلیدی و بیهودگی، دل از من تمنای نگاه می کرد یاد شیرینی تو بود که چشم هایم را فرو بست. آن زمان که گوشهایم متنفر از صدای ناهنجار گردید تازه یاد آمد مرا که نوای دلربای توست که مرا از هر آنچه که واسطه فراق بین من و محبوب است بیگانه کرد. وقتی آن دخترک بزک کرده تمنای لحظه ای نگاه را می کرد تابش خورشیدوار تو بود که چشم هایم را جلا داد. لحظه ای که چشم و گوشم می خواست با پستی و بی بند و باری گره خورد تو بودی که مرا با نور و نوای اقیانوسی آشنا کردی. آن روز که در جهالت و پستی خویش غرق بودم جز تو کس برای نجاتم نشتافت.ای رفیق همیشه یارم هیچگاه تو را فراموش نخواهم کرد. ای فرشته نجاتم هیچگاه رهانیدنت مرا از دست آن دختر که می خواست مرا به جهنمی که خود فرو رفته است کشاند فراموش نخواهم کرد. در این زمان که از هر طرف کسی مرا به سوی زشتی می خواند جز تو یاری ندارم. از تو می خواهم که هیچگاه مرا با این گرگان تنها نگذاری. رفیق مهربانم لحظه ای که پایم را از خانه بیرون می گذارم تا آن زمان که سوار ماشین می شوم تا آن زمان که در خیابان قدم می زنم تا آن زمان که برای خرید می روم تا لحظه ای که در خانه هستم همه کس و همه چیز مرا به لذتی ماورای آن چه که در اقیانوس نور می باشد می خوانند ولی ای دوست، چلچراغ روشنای توست که مرا به یاد اقیانوس نور می اندازد. دوست مهربانم وقتی با تو هستم حس تلاش برای رسیدن به اقیانوس در من جوانه می زند؛ می خواهم که همیشه با من باشی. ای یار مهربانم بی تو همچو کسی باشم که خواهد در شبی بی مهتاب در بیابانی پر از سنگ و شیشه قدم زند ای مهربانم بی تو وجودم تکه هایی سیاه شوند که با هزاران خورشید نیز جلا نخواهند یافت. با تو بودن یعنی همه چیز ولی همه چیز بی تو یعنی هیچ. به حق که خداوند متعال تو را اینگونه توصیف کرد «تنهی عن الفحشاء والمنکر؛ از زشتی و گناه باز می دارد». می خواهم که همیشه با تو باشم ای انیس عاشقان همیشگی بودن با خود را از من دریغ نکن.



» حامد هادوی
»» نظرات دیگران ( نظر)

خواهم نوشت(جمعه 85 دی 8 ساعت 9:25 عصر )

به نام خدا

سلام


آمدم ولی شاید دیر نباید از قافله جا ماند شروع کردم و نوشتم ولی ای کاش زودتر دست به کار می شدم دلتنگم پس می نویسم نیازمندم پس می نویسم با خدایم عهد کردم آنچه از دستم برآید کوتاهی نکنم پس می نویسم بهترین سرگرمی است پس می نویسم ارتباطی است ناگسستنی پس می نویسم گنجینه ای است ماندگار پس می نویسم یادگاری است بی منت پس می نویسم شاید از تو چیزهایی یاد بگیرم پس می نویسم شاید به کمکت نیاز داشته باشم پس می نویسم دلم پر از غصه است می خواهم فریاد بزنم تا همه بشنوند پس می نویسم می خواهم فریاد بزنم تا تو بدانی من عاشقم پس می نویسم معشوق من یکی و یکی و یکی است واحدی است برای کثیر مطلقی است برای عام بسیطی است برای مرکب تو نیز باید با من در این عشق شریک باشی پس می نویسم او به من گفت شجاع باش و لحظه ای درنگ نکن پس می نویسم شاید... شاید بعد از سالها فراغ محبوبم را اینجا بیابم پس می نویسم زیاد اهل سیاه کردن کاغذ نبوده ام ولی می نویسم شاید خوب ننویسم ولی می نویسم شاید هفته ای یک بار بیشتر وقت نداشته باشم ولی می نویسم شاید تو از دیر آمدن من دلتنگ شوی ولی می نویسم شاید فکر کنی وقت تلف می کنم ولی می نویسم شاید تو نپسندی ولی می نویسم من خواهم نوشت ولی تو نیز مردانگی کن و چشمهایت را از نوشته های تنهای من دریغ نکن در این بیابان پر از مار و عقرب نوشته های من به جز قلبهای تو یاری و به جز چشمهای تو همراهی ندارند پس اگر توانت نبود که یارم باشی پس بگذار که همراهت باشم.

بعد از زمستانی بی کران چشمهای در خواب تنیده ام را باز کردم و بهاری شدن را به آرزو نشستم حال که بهاری شدن را به آغاز نشستم بگذار با یار نیز چندی سخن بگویم

خدایا ذهنی عنایت فرما که هرگز فراموشم نباشی قلبی عنایت فرما که هرگز جدایم نباشی و توانی عنایت فرما که هرگز ملولم نباشی و... خدایا... دوستی عنایت فرما که پایانم نباشی.



» حامد هادوی
»» نظرات دیگران ( نظر)

اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 1  بازدید
مجموع بازدیدها: 2840  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

حامد هادوی - بازگشت
حامد هادوی
» لینک دوستان من «

» اشتراک در خبرنامه «